مصونیتهای نانوشته در انتصابات؛ از نجواهای آموزش و پرورش تا بحران شایستهسالاری
در این الگو، حلقههای غیرشفاف فامیلی و باندی جای نظام ارزیابی صلاحیت را گرفتهاند. نتیجه آن چیزی نیست جز «ازکارافتادگی ظرفیتهای تمدنی کشور»، یعنی نادیدهگرفتن مؤلفههای دانشی، اخلاقی و فرهنگی که باید زیربنای مدیریت در جمهوری اسلامی باشند. وقتی شایستهترین نیروها کنار زده شوند و جایگاهها در چرخه یک صله سیاسی یا نسبت خانوادگی گردش کنند، طبیعی است که پاسخگویی از بین برود. زیرا فردِ منتصب، نه بر اساس اعتبار حرفهای، بلکه به پشتوانه حمایتی نانوشته وارد سیستم شده است. این پشتوانه همان مصونیت پنهان است که در برابر نقد و اصلاح، سپر میسازد.
نمونه روشن این بحران، آموزش و پرورش است. نهادی که باید منشأ رشد انسان و تربیت اخلاقی ملت باشد، امروز گرفتار زنجیرهای از انتصابات خانوادگی شده است. از مدیران شهرستانها تا معاونتهای ستادی، ساختارهایی شکل گرفتهاند که بیشتر با «نسب» تعریف میشوند تا «نقش». در زیرپوست این وزارتخانه، نجواهایی جاری است؛ نجواهایی از معلمان دلسوختهای که میبینند “دامادِ فلان مدیرکل” یا “خواهرزاده معاون سابق” بهسادگی صاحب کرسی میشوند، و کارشناسان کارآزموده سالها در سایه میمانند. همین نجواها در واقع پژواک اعتراض خاموش به بحران شایستگیاند — نجواهایی که اگر نظام شنیدن نداشته باشیم، تبدیل به سکوت خطرناک میشوند.
این وضع، در بلندمدت نهتنها بهرهوری را کاهش میدهد، بلکه فرهنگ مسئولیتپذیری را از درون تهی میکند. مدیری که وابسته است، پاسخگو نیست؛ و سیستمی که پاسخگویی ندارد، قدرت اصلاح را از دست میدهد.
راه اصلاح نیز تنها با جابهجایی افراد ممکن نیست، بلکه با بازطراحی سازوکار انتصاب بر اساس معیارهای تمدنی است:
۱. ایجاد سامانه ارزیابی شایستگی با امضای نهادی مستقل از مجموعه منصوبکننده؛
۲. انتشار عمومی سوابق و دلایل انتصاب در سطح وزارتخانهها؛
۳. ممنوعیت رسمی انتصاب بستگان درجه اول و دوم در ساختارهای زنجیرهای یک وزارتخانه؛
۴. بازگرداندن معیارهای اخلاق حرفهای و تربیتی به چارچوب ارزیابی مدیران.
اگر نظام انتصاب اصلاح نشود، هیچ اصلاح آموزشی پایدار نمیماند. آموزش و پرورشِ گرفتار روابط، بهجای تربیت ملت، پرورش شبکهها را به عهده میگیرد — و در چنین چرخهای، ظرفیت تمدنی کشور نهفته میماند و ناکارآمدی به صورت دائمی بازتولید میشود.